و در لغتنامه هر نام را که نداشتند جُستند وُ بر دار آویختند نامِ دار شدند وُ نامدار شدند معنایِ دار را در ندارِ شان ریختند دار و ندارِ مان از دارِ شان بالا خزید دار و ندارِ دار شدیم و دار را پُر از ندارِ ما کردند. نامِ دار در لغتنامه ...
در ساعتی که برگ بر دار از حال می رود از خشم من حال میشوم؛ از بالهایِ ماضی رها از وبال میشوم و بالِ حال میشوم: بر دار ماضی ــ برپا درونِ حال ــ محکومِ منتظر ــ سیبِ سپیدِ کال ــ آویز میشود (و باغِ بال فرو در پاییز میشود) از حال میرود محکوم در حالِ بال وُ ...
و در جهان ما انگارهیِ کشتار انکار میکند خودش را در معمایِ دار؛ (بیبرگ میوه میآرد: سیبِ سپید و سرخ سیبِ زنخ…!) جهان بارش را فرو میگذارد در سایه میلمد و انکارِ خودش را گاز میزند. دهمِ خردادِ هشتاد و نُه