در ظهر، دار...
بر ظهرِ دار انگار شكی در انتظار هست. وقتی تمامِ ظهر ظهرِ تمام را در انتظار میكِشد. دست از گره پر میشود فريادِ دار دارِ شيپور با آن اشارههایِ روشن به گور… میافتد انتظار از چشمهایِ خيس از ريس مرگ از گلو عبور میكند در ارتعاشِ تهی، دست سر میرود بر ظهرِ دار سر میرسد انگار انتظار. سیویکمِ فروردینِ هشتاد و نُه