چیزی نبودنِ بودن
چيزی نبودنِ بودن معنایِ ثابتِ ديوارِ بود وُ نبود ديوارِ بود آنجا نبود وقتی که پشتِ هرهیِ دیوار افتاد رد ــ ردِ ريسمانِ دار و ريسمانِ دار رد شد از درختِ تنها ــ درختی درونِ ديوار و ديواری در او ــ دریایِ پشتِ ديوار چشمهایِ تو بود در زلالیِ فروافتادنی. □ چيزی نبود بودن که زلال و صاف در چشمِ تو افتاد از دیوار از دار. سیويكمِ مردادِ هشتاد و هفت