پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۱

خلوت

شب ریخت رویِ میز با خون، که از رگم. و میز ــ چیزی شبیهِ تخته‌یِ قصابی معطلِ خون بود. بالا خزید خون                       از گردنم و گَردِش از هراسِ شب گرفت که خلوتِ من بود. قصاب وُ قربانی در هم خزیده‌بودند و شهوتِ خون                      از رگ شب را عبور داد. شب ریخت از تنم و میز چیزی شبیهِ بستر شد در انتظارِ خلوتِ مأنوس. سی‌اُمِ مهرِ نود