در قاب

غیاب را
یک قاب
محصور می‌کند.
بیرونِ قاب،
                  حضور
آزادیِ حضور...

در قابِ پنجره می‌مانم:
یک شکلکِ عجیب که بی‌شکل می‌شود
در چشمِ عابران.

وقتی حضور، شکلِ عبور دارد
فریادهایِ شکلکِ بیچاره بی‌صدا ست
از قابِ پنجره بر سطح،
سطحِ سمنتیِ معبر.

خاموش می‌مانم:
تمامِ منظره، معبر
تمامِ معبر
یک قاب می‌شود
غیاب می‌شود.
دهمِ آبانِ نود


فایلِ صوتیِ اجرایِ دوزبانه‌یِ این شعر در برنامه‌یِ "Contes du jour et de la nuit"، رادیو فرانسه، با صدای: ورونیک سُژه (به فرانسوی)، و رضا اسپیلی (به فارسی). ترجمه از: رضا اسپیلی و ورونیک سُژه.

نظرات

‏amir گفت…
وقتی حافظه یاری نمی‌کند و مجبوری ميان زباله های کامپيوتر خودت -نه هر کس ديگر- دنبال قطعه ای بگردی از نصرت يا شاملو برای مصداقی، ديگر منظره و حضور تصوير مکرری است از غياب ِعابری گمنام. می‌دانی، گم شده‌ایم در غياب قابهای آشنايی که شوربختانه غايب نيستند، ديگر وقت نداريم ببينيمشان.
‏مصطفی گفت…
تصویر تکاندهنده ای بود. چیزی نمیشه راجع بهش گفت و نباید هم گفت. باید حیرت و حسرت و افسوس ناشی از مواجهه با این تصویر رو حضورا و بی واسطه وجدان کرد در زمانه ای که حضور و آزادی و بهجت ناشی از اون به عبور تبدیل شده. میثم تصویرهات برام الهام بخشه. مواجهه ی تو با وجود انسانی و فردی وتصویری که ازش خلق میکنی از معدود مواجهاتی ست که برام مهم والهام بخشه. غنا و پرمایگی تصاویرت و حرکت رو به رشد ساختارمندی اشعارت تحسین برانگیزه.