خلوت
شب ریخت
رویِ میز
با خون، که از رگم.
و میز
ــ چیزی شبیهِ تختهیِ قصابی
معطلِ خون بود.
بالا خزید خون
از گردنم
و گَردِش از هراسِ شب گرفت
که خلوتِ من بود.
قصاب وُ قربانی
در هم خزیدهبودند
و شهوتِ خون
از رگ
شب را عبور داد.
شب ریخت از تنم
و میز
چیزی شبیهِ بستر شد
در انتظارِ خلوتِ مأنوس.
رویِ میز
با خون، که از رگم.
و میز
ــ چیزی شبیهِ تختهیِ قصابی
معطلِ خون بود.
بالا خزید خون
از گردنم
و گَردِش از هراسِ شب گرفت
که خلوتِ من بود.
قصاب وُ قربانی
در هم خزیدهبودند
و شهوتِ خون
از رگ
شب را عبور داد.
شب ریخت از تنم
و میز
چیزی شبیهِ بستر شد
در انتظارِ خلوتِ مأنوس.
سیاُمِ مهرِ نود
نظرات